دید مرد نشئه ای را بچّه ای مست در راه باراجین می رود گفت با بابای خود :« این مرتیکه ! پس چرا در راه همچین می رود ؟! می زند چشمک به زنهای قشنگ از پی «سُلماز » و « نسرین » می رود ! گر کُند اینگونه استعمال مِی آبرو از شهر قزوین می رود »!! گفت بابایش که :« در راه خلاف گرچه جالبناک ! و شیرین می رود ، بی خیال از کارهایش غم مخور چون خلاف راه و آیین می رود ، با یکی خوشگل تر از خود بین راه تا سحرگه زیر ماشین می رود »!! صفحه 5 منبع
درباره این سایت